![]() |
چهار شنبه 28 دی 1390 |
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت:یا رب,از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام , زین عشق,دلخونم نکن
من که مجنونم,تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو...من نیستم
گفت:ای دیوانه,لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی,اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی,ولی
دیدم امشب با منی,گفتم:بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
....
نظرات شما عزیزان: